با خیالِ تخت، با تختِ کفش،
گذر
کردی، بر رنجِ دستبافتِ فرش
اما لَشِ تو، هنوز، در تشتِ مسیِ نسوز...
لبدوز
ماندهام چه کنم؟
بُرو!
با خیالِ تخت، با تختِ کفش،
گذر کردی، بر رنجِ دستبافتِ فرش
اما لَشِ تو هنوز در تشتِ مسیِ نسوز...
لبدوز ماندهام چه کنم؟
بسوزانمات؟
خاکسترت میماند روی دستم؛
به باد بسپارمش تا راهِ نفسم را سد کنی؟
از پاشیدن زَهرَت در دریا نگو:
آن آبِ آبیِ عظیمِ عمیق؛ حتی بطرز رقیق،
ماهیها و میگوها و سگ ماهیها
حتی من، تو؛ مثلن اَشرف شَرف
مسموم میکُند تمام را، ای بیشرف!
چال کردنات در باغچه
فراموشی نمیآوَرَد؛
میروئی، میپیچی، میخزی
دیوار و بالکن و پلهها
خزهپوش و لَجنمال میشوند.
با بوی سوختگی، خاکستر و
باد...
با چرنده، با خزنده
که صدا دارد مثل درنده
با نَشتِ آب، سراب
با هرچه میخواهی برو!
با هرچه میخواهی برو!
برو که خاطرهات حتی،
نامِ دیگرِ جهنم است.
نامِ دیگرِ جهنم است.
لس آنجلس
سپتامبر 2015
۲ نظر:
Wow! Amazing
با سلام خدمات شاعر گرامی سرکار خانم پرتو نوری علاء شعرزیبایی بود لذت بردم. بردوام باشید
ارسال یک نظر