از منظر نگاه Rawls، این وظیفه فلسفه سیاسی است که
نظم سیاسیای را توصیف کند که پیوسته مطلوب شهروندان یک جامعه باشد. بر اساس نقطه
نظر Rawls ،
لیبرالیسم سیاسی خواست روشنی را مطرح میکند که تصمیم سیاسی میبایست بر پروسه ای
متکی باشد که حقوق دمکراتیک آحاد جامعه را تضمین کند. اجرای قدرت سیاسی بر اساس
قانون اساسی فقط زمانی شایسته و در خور احترام است که انتظار میرود مورد قبول خرد
مشترک انسانی و همۀ شهروندان یک جامعۀ آزاد و برابر باشد که بدان باورمند هستند.
جای هیچگونه مجادلهای نیست اگر ادعا شود، John Rawls (1921-2002) یکی از برجستهترین فلاسفه دوران معاصر میباشد. یکی از پیامدهای مهم که در نوشتههای John Rawls مشهود است، پیوند آشکار او با پیشرفت و تکامل تئوری سکولاریسم است. او در مرکزیت گروه روشنفکرانی قرار میگیرد که رابطه دین و سیاست و دشواریهای سکولاریسم در جوامع مدرن را مورد بررسی قرار میدهند. John Rawls در Baltimore آمریکا متولد میشود. او تحصیلات دانشگاهی خود را در سال 1939 در دانشگاه Princeton آغاز میکند. پس از دریافت لیسانس در رشته فلسفه در سال 1943 بعنوان یک سرباز پیاده بخدمت ارتش آمریکا در منطقه اقیانوس آرام درمیآید. او شاهد نتایج دلخراش انفجار بمب اتم در هیروشیما در سال 1945 بود که پس از آن حادثه مرگبار، ارتش را ترک میگوید. پس از دریافت وام تحصیلی به دانشگاه Oxford وارد میشود جهت ادامه تحصیل در رشته فلسفه که از همان آغاز در گروه دانش آموزانی قرار میگیرد که گرد فیلسوف برجسته لیبرال آن دوران Isaiah Berlin تجمع کرده بودند. از سال 1962 بعنوان یک پرفسور در رشته فلسفه برای مدتِ پیش از 30 سال در دانشگاه هاروارد تدریس میکند. او با در اختیار داشتن بالاترین درجه مقام یک فیلسوف، همزمان به فعالیت های اجتماعی روی میاورد. John Rawls یکی از منتقدان جدی آمریکا در جنگ ویتنام بود که بصورت علنی سیاستهای جنگی آمریکا در این کشور را محکوم میکرد.
1. آثار John Rawls – پیوستگی و ناپیوستگی
از سری آثاری که John Rawls نوشته است، میتوان به دو اثر برجسته او بیشتر اشاره کرد؛ یکی از آنها تحت عنوان، یک تئوری در باره عدالت (A Theory about Justice) است که در سال 1971 منتشر شد و دیگری بنام لیبرالیسم سیاسی (Political Liberalism) است که در بین سالهای 1993/2005 به رشته تحریر در آمد. هر دوی این آثار چندین ویژگی مشترک دارند، امّا انتقاد از تئوری عدالت منجر شد تا Rawls نقطه نظرات خود در دورانِ فعالیتهای پژوهشی اش را معتدلتر کند. در کتاب یک تئوری در باره عدالت او هیچ وجه تمایزی را مابین لیبرالیسم سیاسی و تئوری عدالت لیبرال قائل نمیشود. Rawls یک مشکل اساسی را در یک تئوری درباره عدالت مورد شناسایی قرار میدهد و تأکید دارد؛ اندیشه او در خصوص یک جامعهء خوبِ سازمانیافته بعنوان یک نقطه نظر برای عدالت غیر واقعی بوده، چرا که این تفکر مشروط میکند تا همهء شهروندان یک جامعهء معین تأیید کنند اندیشهء فیلسوف اساس یک دکترین فراگیر و جامع (comprehensive) فلسفی است. در حالیکه این اندیشه با یک واقعیت مواجه میشود مبنی بر اینکه یک جامعه مدرن دمکراتیک از بیشماری دکترین های فراگیر خردگرایانه و ناسازگار با یکدیگر تشکیل شده است که مورد شناسایی هستند. پرنسیپ های عدالت نزد John Rawls در لیبرالیسم سیاسی از سویی سیاسی هستند، نه متافیزیک ( ماوراءطبیعی). بعبارتی گفته میشود پرنسیپ های عدالت منجر میشود همگان بعنوان آکتورهای منطقی به یک نقطه نظر یکسان و مشترکی برسند، فارغ از آنکه نظرات شان به دکترین های دینِ غالب و یا غیر دینی پیوندی داشته باشند. در صورتی که در کتابِ یک تئوری درباره عدالت اینگونه نبود، در آنجا Rawls تأیید دکترینهای ناسازگارِ فراگیر را شرط تحقق عدالت ارزیابی میکند. فیلسوف نروژی، Kjersti Fjortoft، نیز این اندیشه را میپذیرد و اظهار میدارد؛ عدالت، همچون یک دلیل، در کتابِ یک تئوری درباره عدالت بعنوان یک اخلاق عمومی فلسفی معرفی میشود در صورتی که در کتاب لیبرالیسم سیاسی بصورت یک اندیشه سیاسی صرف با یک فرمولبندی جدید مطرح میشود. در واقع لیبرالیسم سیاسی پاسخی است به یک سری انتقاداتی که علیه کتابِ یک تئوری درباره عدالت در بین سالهای 1970 تا 1980 میلادی مطرح میشود. Rawls در شروع کتابِ لیبرالیسم سیاسی مینویسد که هدف او از انتشار کتاب یک تئوری درباره عدالت این بوده است؛ دکترینی را مطرح کند در مورد قرارداد اجتماعی در سطحی بالاتر. امّا دکترین مزبور تئوریهای دیگری را هم مدّ نظر میگیرد که در پی آن میباشند که جامعهء خوبِ سازمانیافته ای را شرح دهند که نتیجه آروزی انسانهای آزاد است که از اقتدار فاصله میگیرند و میخواهند از شرایط طبیعی برای دست یافتن به نظم و صلح بهره مند گردند.
نخستین فلاسفهای که به پیشرفت این دکترین در آغاز کمک کردند میتوان از Thomas Hobbs (1588-1679) با کتاب Leviathan (1651)،John Locke (1632-1704) با کتاب Andra avhandling med styrelseskicket (1690) و Jean-Jacques Rousseau (1712-78) با کتاب om samhällsfördraget (1762) نام برد، و نیز دکترین های دیگری درباره قرارداد اجتماعی که بدون تردید یک نقطه نظر مهم برای تحول و پیشرفت دمکراسی مدرن محسوب میشوند. نسخه Rawls از Hobbes که شرایط طبیعی نامیده میشود، «مبداء شرایط» بحساب میاید که منشاء بوجود آوردن اندیشه های Rawls در خصوص عدالت در یک فکر تجربی است که هدف این است معین کند کدام درک درباره عدالت، پرنسیپ های نهایی برای تحقق آزادی و برابری انسانها را ممکن خواهد ساخت، آنهم وقتی که جامعه بعنوان علت وجود سیستم جهت همکاری مابین شهروندان آزاد و برابر محسوب میگردد. مبداء شرایط هم فرضی است و هم تاریخی، و ساده آنکه روشی است که موضوع مشکل را معرفی میکند. این مبداء نقطه نظری را برای Rawls معرفی میکند که اجازه نمیدهد متأثر از شرایط موقت و ویژگیهای درکهای پیشین شود. در مقابل یک نقطه نظر ایده آلی را شکل میدهد برای تفاهم مابین افرادی که آزاد هستند و از ارزشهای یکسانی برخوردار هستند. منظور از درکهای پیشین دکترین های دینی، فلسفی و اخلاقی هستند که بصورت گسترده ای محیط ما را احاطه کرده اند. نقطه نظر Rawls این است که یک چنین دکترینهای فراگیر نمیتوانند دلیلی محسوب شوند که انتظار داشته باشیم دیگران بپذیرند که درک از عدالت یکی از این دکترینها از دیگری مقبولتر است.
در مبداء شرایط میبایست بیاندیشیم که شرکای درگیر در موضوعات اجتماعی فرصت نیافتند تا در مورد فاکتورهای گذشته یک وضعیت خاص اجتماعی، ویا در خصوص وضعیت اجتماعی یک گروه قومی، جنسی و قدرت جسمی و سطح هوشیاری آنها و باضافه دکترینهای مطرح شده، به دانشی دست یابند که دیگران به آنها دست یافته اند. آنها هیچ آگاهیی در مورد ادراکات معین در خصوص زندگی خوب نداشته و فاقد دانشی هستند که آنها نیاز دارند جهت اینکه پرنسیپ های عدالت که علایق آنها را به واقعیت مبدل کنند ترسیم کنند. آنها میدانند که آنها اندیشه هایی در مورد زندگی خوب دارند، امّا نمیدانند که چگونه آنها را توزیع کنند. این محدویت ها نسبت به امکانات ما پیرامون دانش ما در خصوص دیگران، توسط Rawls «پرده ای از ناتوانی» شناسایی میشود، پرده ای به این معنا که ما علایق خود و علایق خاص دیگران را از میان برمیداریم. منظور Rawls از این محدودیت ها این است که انسان بصورت واقعی میتواند انتظار داشته باشد و شهروندان خود را موظف بدانند در مباحثی که در خصوص عدالت است درگیر شوند. در مبداء شرایطِ تأکید میشود بدون دانش و آگاهی در مورد ادراکات دیگران در خصوص زندگی خوب، نهایتاً پرنسیپ های عدالتی انتخاب میشوند که مدافع حقوق آنها خواهد بود و اندیشه ای فرمول بندی خواهد شد که مدعی است خوب آنچیزی است که آنها بدان باور دارند.
2.
فلسفه سیاسی Rawls
فلسفه سیاسی Rawls یک منبع اطلاع رسانی سودمندی است، امّا همزمان تئوری است برای یک جامعهء ایده آل، دمکراتیک و لیبرال. وظیفه فلسفه سیاسی Rawls، آنگونه که او آنرا درک میکند، شناسایی خرد مشترک است تا تفاوتها را از یکدیگر متمایز کند، در غیر اینصورت این خطر وجود دارد که اختلافات شدت گیرند. عدم تفاهم خردگرایانه بر پایه وجود دکترین های فراگیری که شهروندان خود را در ارتباط با آنها قرار داده اند پدید میاید. یک دکترین فراگیر میتواند برای دیگران که در رابطه با دیگر دکترینهای موجود قرار میگیرند از ویژگی خاصی برخوردار نباشد. امتیاز تئوری Rawls این است که تأکید میورزد؛ عدم تفاهم در رابطه با دیگر دکترین ها، خردگرایانه نخواهد بود وقتیکه که نظم سیاسی و جامعهء قانونمندِ یکسانی برای دیگران قطعی و الزام آور نباشد. عدم تفاهم خردگرایانه میتواند همچون طرح معتدلی توصیف شود، بدین معنا که هر کسی طرح خود را فقط یکی از چندین طرحهای ممکن ارزیابی کند و مورد تأیید قرار گیرد. بر پایه لیبرایسم سیاسی Rawls؛ لیبرالیسم نمیبایست موضع معینی را در رابطه با دکترین های گوناگون اتخاذ کند که آنها واقعی و حقیقی هستند. با روشهای بسیاری میتوان اشاره داشت؛ اینها شروطی هستند برای تحول چشم اندازی که ما را در ارتباط با یک شرایط پلورالیسم خردگرایانه با انواع نهادهای اخلاقی، سیاسی، فرهنگی و دینی گوناگون قرار میدهند که در آن بسر میبریم. با کلامی دیگر عرصه بهره برداری از تئوری Rawls در خصوص لیبرالیسم سیاسی در یک محدودیت زمانی و مکانی قرار گرفته است. این محدودیت آن است که تئوری Rawls در جوامع دمکراتیک و لیبرال قابل استفاده است، و نه در جوامعی دینی که آنرا بی اعتبار برمیشمرند.
یک درک پایهای در لیبرالیسم سیاسی (Political Liberalism)، تفاهم انتقالی (overlapping consensus) است که Rawls این موضوع را در مقالهای در سال 1989 منتشر میکند. این درک بر اساس نقطه نظر Rawls، درک مشترکی بین لیبرالیسم سیاسی و اندیشه سیاسی درباره عدالت است. تفاهم انتقالی، تفاهمی است بین دکترین های فراگیر مختلف که هر یک از موضع خود نهایتاً به درک سیاسیی میرسند که انتخاب پایه ای برای اتحاد و ثبات اجتماعی بحساب میایند.
اجازه بدهید در اینجا در این رابطه مثالی را بزنم. اشاره میشود اجتماعِ مسیحیان و مسلمانانِ حامی حقوق بشر مدرن، همچون انساندوستان سکولار، میتوانند از یک چنین تفاهم انتقالی برخوردار باشند. امّا از سویی دیگر میدانیم اشکال گوناگون اسلامگرایی و مسیحیت تاریخاً در بهترین شکل ممکن یک رابطه ناثباتی در رابطه با رشد مفهوم حقوق بشر مدرن داشته اند، چرا که پیروان هر یک از این ادیان در بالاترین درجه ممکن از زاویه نگاه و علایق خاص خود به زندگی، به درک حقوق بشر مدرن پیوسته اند. در طی این پروسه، مسیحیان و مسلمانان از چشم اندازی که مبتنی است بر انگیزه های درونی و متأثر از قرآن و انجیل میباشد، درگیر در اندیشه حقوق بشر مدرن شدهاند.
رشد تفاهم انتقالی در حوزهِ حقوق بشر که امروز ما شاهد آن هستیم چیزی است که کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد پس از پایان جنگ دوم جهانی آنرا فرموله کرده و سندی است در مورد حقوق بشر در همهء ابعاد. این کمیته همچنین، چون فیلسوف و سیاستمدار کانادایی آقای Michael Ignatieff، علاقمند بوده تا یک مفهوم مشترک اخلاقی جهانشمول از حقوق بشر که گزیدهای است از نقطه نظرات دینی، سیاسی و فلسفی است ارائه دهد. چیزی که Ignatieff چون یک پلاتفرم سکولار مورد شناسایی قرار داده است و سندی است مبتنی بر مخرج مشترک دوراندیشانهای برای نمایندگان همهء نحله های فکری که هدف ایجاد شرایطی برای تفاهم در بین اندیشه های مختلف فرهنگی و سیاسی در خصوص موضوع حقوق بشر مدرن است.
نقطه نظر Rawls در باره عدالت، مفهوم سیاسیای است که بر اندیشههای او استوار است. Rawls میپذیرد که همهء شهروندان، دکترین سیاسی فراگیری را در چارچوب درکی که خود در ارتباط با آن قرار میگیرند تأیید میکنند. امّا این چارچوبِ درک میبایست مستقل از درک پیشین باشد که دکترین مزبور آنرا نمایندگی میکند. او اخیراً تمایزات آشکاری را بین آن چیزی که بنام «خرد جمعی» و «خرد شخصی» شناخته میشود قائل شده است. این مهم است که تأکید شود خود Rawls مفهوم «خرد شخصی» را هیچگاه استفاده نمیکند. در واقع این فرهنگ سیاسی عمومی در اتاق فکر عمومی است که Rawls تلاش میورزد برای پرنسیپ های عدالت آنرا قانونمند کند. بطور نمونه این پرنسیپ ها بسیار مهم و مناسب برای پارلمان، بوروکراسی و دادگاهها میباشند. در اینجا دکترین های فراگیر هیچ گونه جایگاه معقول و مهمی را ندارند.
امّا آنها در مقابل بقول Rawls یک موقعیت و جایگاه در جامعه مدنی دارند که او آنرا «پیشینه فرهنگی» مینامد. «پیشینهء فرهنگی» که در زندگی روزمره، در فعالیتهای روزانه انجمنی و زندگی دینی پدید میاید. این پیشینهء فرهنگی بیشتر به زندگی اجتماعی تعلق دارد تا حوزهِ سیاسی. این بدین معنا نیست که Rawls «خرد جمعی» را با «خرد سکولار» یکسان ارزیابی میکند. او خودش خرد سکولار را خردی در نظر میگیرد که مبتنی است بر دکترینهای غیر دینی فراگیر. خرد جمعی برای Rawls خردی است مستقل از دکترین خاص، بدون در نظر گرفتن آن که دکترین مزبور دینی باشد یا غیردینی. بهره برداری از خرد جمعی زمانی ممکن میگردد که برای گفتگو پیرامون سئوال های پایهای سیاسی درخواستهای سیاسی مطرح میشود. محدویت هایی که خرد جمعی ما را موظف به انجام آن میکند آن است که هر گاه هر شهروندی بعنوان یک عضو و یا کاندید یک حزب سیاسی رسما ًصحبتی را میکند و یا انتخاب کننده پرسشهایی را در خصوص قانون اساسی و عدالت مطرح میکند، توجه جدی داشته باشیم.
در مقاله ای تحت عنوان The Idea Of Public Reason Revisited که در سال 1997 منتشر یافت، Rawls استدلال میکند؛ از نظر اصولی مانعی نیست که انسان دکترینهای سیاسی، دینی و غیر دینی را وارد گفتگوهای سیاسی کند. Rawls تأکید میکند؛ خرد جمعی را نمیتوان با خرد سکولار و یا به عبارتی دیگر با دکترین های غیر دینی همسان توصیف کرد. امّا وقتیکه ما ارجاع داده میشویم به دکترین های فراگیر در گفتگوهای سیاسی، این مشروط میکند که ما به معنای واقعی علتِ خرد جمعی را جهت کمک به پرنسیپ ها و مسئولیتهای سیاسی که دکترین های فراگیر بدان یاری میرسانند آشکار سازیم. با زبانی دیگر خواسته میشود ما همچون شهروندان یک جامعه که به یک و یا دیگر دکترین فراگیر متصل میشویم، انگیزه های مان را به خرد جمعی ترجمه کنیم که آماده است بین بیش از آنهائیکه به دکترین مزبور پیوسته اند توزیع گردد. این وظیفه ساده ای نخواهد بود برای کسی که تلاش میکند یک درک و مفهوم مشترکی که متکی بر یک تفاهم انتقالی، دکترین های فراگیر دینی و یا غیردینی است، تأیید و یا تکذیب کند. Rawls فراتر از Robert Audi فیلسوف نمیرود که خرد جمعی را یک خرد سکولار شناسایی میکند و خواسته میشود هر شهروند که توسط خرد سکولار تشویق میشود که سیاست و قوانین را مورد حمایت قرار دهد، این اقدام را اجباری تلقی کند. در یک فرمولبندی شناخته شده از کتابِ Political Liberalism، Rawls تأکید میورزد؛ ایده آل شهروندان یک وظیفه اخلاقی را برای ما موظف میکند که وظیفه شهروندی محسوب میشود. وظیفه اخلاقی تشکیل شده است که ما در پرسشهای پایه ای میبایست برای دیگر شهروندان توضیح بدهیم؛ چگونه پرنسیپ ها و سیاست که ما مدعی آن هستیم، مورد پشتیبانی قرار گیرند که بتوانند از ارزشهای سیاسی خرد جمعی کمک بگیرند. در وظیفه شهروندی یک خواست وجود دارد که به دیگران گوش فرا دهیم و یک حس وقتی واقعی است که بهنگام تصمیم گیری ملاحظاتی به نقطه نظرات دیگران داشته باشیم.
Daniel A. Dombrowski در کتاب Rawls and Religion: The Case for Political Liberalism استدلال میکند این درک اشتباهی است که فکر کنیم فلسفه سیاسی Rawls یک مخالفت خاص علیه باورهای دینی دارد. Dombrowski میگوید: «Rawls هرگز دین باوران را تشویق نمیکند که باورهای دینی خود را رها کنند، بر عکس Rawls همیشه از جامعه ای دفاع میکند که برخوردار از یک پلورالیسم فکری است.» در ادامه Dombrowski استدلال میکند؛ رابطه دین و سیاست همیشه در مرکزیت مشکلی قرار داشته که لیبرالیسم مدرن تلاش کرده است در یکصد سال اخیر برای آن راه حلی بیابد. امّا با این وجود آشکار است که Rawls در فرموله کردنِ مفهوم لیبرالیسم سیاسی با تردید از انگیزه های دینی دفاع کند. امّا چرا Rawls بین خرد جمعی و خردی که در پیشینه فرهنگی جامعه مدنی مطرح و به اجراء در میاید تفاوت قائل است، و چرا خواست او این است که دکترین های فراگیر به این مشکل ارجاع داده شوند؟
نخست اینکه این ساده اندیشی است که فکر کنیم بسیاری از اختلافات حقوقی مدرن به دشواری درک خواهند شد اگر آنها از آغاز فرضیها و پیش بینی هایی را که Rawls آنها را مطرح کرده بود تأیید کنند. کافی است به جنبش برابری حقوق شهروندی سیاهان آمریکا اشاره ای کنیم که در آنجا کلیساهای آمریکایی – افریقایی به دکترین های فراگیر دینی استناد میکنند که تأکید بر برابری ارزشهای حقوقی همهء انسانها میداشتند. در همین رابطه میتوانیم به جنبش زنان توجه داشته باشیم، که خواست همهء آنها پایان بخشیدن به درک مردسالانه در حوزه های عمومی و خصوصی است که نقش تعیین کننده ای را در جوامع ایفاء میکنند. دوماً آنکه این مشکل آفرین است وقتیکه شهروندانِ یک جامعه درک پیشین خود را به روشی که Rawls شرح میدهد در داخل پرانتز بگذارند. اگر نگاه من بخود تصمیم گیری درباره سقط جنین بتوسط دکترین های محافظ کارِ دینی شکل میافت که سقط جنین را مورد سرزنش قرار میدهند، به احتمال قوی این اندیشه برای من به یکی مشکلات اساسی تبدیل خواهد شد، زمانی که دکترینی را نادیده بگیرم برای منی که بعنوان یک نماینده پارلمان علیه قانونی مبارزه کنم که خود تصمیم گیری در خصوص سقط جنین را نمیپذیرد.
امّا انسان میبایست آگاه باشد که Rawls این را مرکز اندیشه خود تلقی میکرد که زندگی در یک جامعه دمکراتیک، لیبرال و عدالتجو یک دستاورد مؤثر بهمراه دارد و آن این است که اهمیت دکترین های فراگیر کاهش یابد که مردم بدانها روی آورده اند و در پیوند با آنها قرار میگیرند. انسانهای خردمند در مفهوم Rawls از این توانمندی برخوردار هستند در حوزه عمومی دکترین های خود را در داخل پرانتز قرار دهند. بطور مثال در سالهای پیش در پارلمان نروژ، Stortinget، نمایندگانی بودند که بر پایه دلایل دینی استدلال میکردند که سقط جنین یک موضوعی است که میبایست بخود تصمیم گیری فردی ارجاع داده شود.
از منظر نگاه Rawls؛ این وظیفه فلسفه سیاسی است که نظم سیاسیی را توصیف کند که پیوسته مطلوب شهروندان یک جامعه باشد. بر اساس نقطه نظر Rawls، لیبرالیسم سیاسی یک خواست روشنی را مطرح میکند که تصمیم سیاسی میبایست بر پروسه ای متکی باشد که حقوق دمکراتیک آحاد جامعه را تضمین کند. اجرای قدرت سیاسی بر اساس قانون اساسی فقط زمانی شایسته و در خور احترام است که انتظار میرود مورد قبول خرد مشترک انسانی و همهء شهروندان یک جامعهء آزاد و برابر باشد که بدان باورمند هستند. با کلامی دیگر، ما چون شهروندان یک جامعه برخوردار از یک خرد مشترک انسانی هستیم و این خرد مشترک انسانی اساس پروسه های تصمیم گیری سیاسی در یک دمکراسی حق مدار است. Rawls خودش این فرم از پروسه تصمیم گیری را دمکراسی خردمندانه، deliberativ demokrati، مینامد که هدف آن است قوانین و مراحل تصمیم گیریی بر پایه گفتمان های آزاد و مستقل عمومی تحقق یابند.
امّا چند مشکل اساسی در رابطه با تئوری Rawls درباره لیبرالیسم سیاسی وجود دارد که تقریبا سرچشمه میگیرد از خرد نخبگان که در حوزهِ دمکراسی، در هنگام مجادلات فکری خود، تصویری را ایده آلیزه میکنند که فاقد پیشتوانهء ارتباطات اجتماعی و فرهنگی میباشد. John Gray اشاره میکند؛ بطور نمونه تئوری سیاسی Rawls کمک میکند که زندگی سیاسی خالی از استدلال ذاتی شود و حقوق جایگزین سیاست شود. این رویداد به آنجا منتهی میگردد حق و قانون سیاسی میشوند و سیاست غیر سیاسی، آنچیزی که امروز در آمریکا رخ داده است. بدیهی است پس از آن انسان میتواند با تئوری Rawls درباره لیبرالیسم سیاسی همچون یک تئوری ایده آل مخالفت کند، و بدین خاطر آنرا در جایگاهی گذاشت که بتوان از زوایه یک تجربه عملی مستقیم آنرا مورد انتقاد قرار داد. امّا رابطه قدرت واقعی و عدم تقارن ضرورتاً موجب میگردد تا کاملا ً نبود تصویر ایده آلیزه شده Rawls حس گردد. انسان میتواند علاقه رو به رشدی را تعقیب کند که در نظر میگیرد چگونه در کارهای اخیر Rawls عملکردهای جوامع انعکاس یافته اند. امّا این هنوز کافی نیست پاسخی به هماردجویی های مستقیمی داد که میخواهند آگاهی یابند چگونه جوامع پسا مدرن لیبرال و سکولار در پیش روی Rawls قرار گرفته اند. Rawls خودش این را مبارزه جویی مرکزی برای فلسفه سیاسیی که راه عملی را برای تقابل بین آزادی و برابری در یک تئوری دمکراتیک را پیشنهاد میکند میبیند.
از این رو است که درک عدالت یک نقش مرکزی در تئوری او دارد. تحقق عدالت در جوامع لیبرال و دمکراتیک متکی بر پیش شرط های معین اقتصادی و امکانات واقعی است، در غیر اینصورت با سطح معینی از امکانات و رفاه اجتماعی، برابری بین شهروندان جوامع تخیلی و ناممکن است. ما میتوانیم سودمندیهای اولیه ای را مورد شناسایی قرار دهیم؛ بدین شکل سئوالهایی را پیش رو خود قرار دهیم مبنی بر اینکه چه فاکتورها و ابزارهایی مورد نیاز است برای اینکه انسانها قادر باشند ادراکات خود را در خصوص اجرای قدرتهای اخلاقی خوب در یک جامعه دمکراتیک را دنبال کنند. Rawls این سودمندیها اولیهء را اینگونه برمیشمارد؛ آزادی اندیشه، آزادی عمل، داشتن امکانات، آزادی انتخاب شغل، آزادی برای یافتن قدرت و موقعیت هایی با مسئولیتهای کامل، درآمد و ثروت. تقسیم برابر یک هدف مرکزی است برای Rawls و این بدین معنا است؛ یک تقسیم از سودمندیها بسود ضعیف ترین شهروندان. در این اندازه میتوان Rawls را در زمره سوسیال دمکراتهای خوب شناخت. در خصوص خواست تقسیم برابر امکانات، او فاصله ای عمیقی با سیاست عملی در جامعه کنونی امریکا دارد.
کورش اعتمادی
26 ژانویه 2016
کورش اعتمادی
Koroush_etemadi@hotmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر