پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران

۱۳۹۵ فروردین ۵, پنجشنبه

ریشه های من / شعر / اسماعیل یوردشاهیان


پدر گفت: همه را قطع کن و بسوزان
دایره ای کشیدم بر سنگفرش حیاط
با مدادی سرخ، اجاقی افروختم
گفتم این جا دیگر همه چیز تمام شده است




ریشه های من

میخواستم بروم
پدر گفت: پس ریشههایت؟
من شاخهها را قطع کردم
گیسوانِ ریخته بر شانهی هزار درخت را
اسبها از دور یَله میآمدند
پروانههای سفید
دخترانی با گیسوان بریده
خواهران بیگیسو

نمیخواستم همه چیز را ببرم
پدر گفت: همه را قطع کن و بسوزان
دایرهای کشیدم بر سنگفرش حیاط
با مدادی سرخ، اجاقی افروختم
گفتم این جا دیگر همه چیز تمام شده است

خانه فقط یک ساختمان قدیمی بود
و کوچه و شهر فقط یک یاد

"نباید بروی"
چیزی که در مدرسه یادم داده بودند
اما من میرفتم
تمام کتابها یک کلمه بودند
"نباید بروی"
اما من میرفتم
و رفتنم از میان تمام ریشههایم بود
درها و خانهها
کوچهها و خیابانها
پدر میگفت: آنها را با خودت ببر
اما چیزی نمانده بود
فقط یک یاد
افسوسی که ترانه میشد
من همه را قطع کرده بودم
در دایرهای سرخ
واجاقی که گیسوان هزار درخت
هزار خاطره
در آن میسوخت

اسمااعیل یوردشاهیان، اورمیا
www.yourdshahian.com

هیچ نظری موجود نیست: