بال وُ پَرِ پَروانگان وُ
پيلههای زردِ ابريشم.
آشفته موی وُ برهنهپا، دخترک،
سر در پیِ نسيم میگذارد؛
طرح از گرافیست و هنرمند جهانی، نگار صمیمی آثاری
۱ – بلوغ
بال وُ پَرِ پَروانگان وُ
پيلههای زردِ ابريشم.
آشفته موی وُ برهنهپا، دخترک،
سر در پیِ نسيم میگذارد؛
بال وُ پَرِ کودکان وُ
بازیهای گمشده در غبارِ نور.
کجاست دوازده سالگی
با عروسکها وُ طنابِ بازی وُ
خانۀ مقوايیام،
و يک لکه خون؛
حجابِ کودکی وُ آفتابِ بلوغ.
۲- عشق
خو کرده به کودکیاش با شرم،
پستانهای نورسيدهاش را
در شبنم میشويد؛
بهاری شکفته را مانَد
در باغِ نوظهور.
نگاه را از خواستهاش میدُزدد،
اما کوبشِ قلب، حتی در توفان،
اما کوبشِ قلب، حتی در توفان،
شنيدنی است.
شکوفهی بادام
شانزده سالگی را نوازش کرده است
و بوسهی بيدار عشق
زُلالِ پوستم را.
۳- زايمان
چه سوزشی دارد درد؛
تيزیِ گَزليک وُ خارْ خارِ پوست.
بر استخوانها میکوبند
شکوفهی بادام
شانزده سالگی را نوازش کرده است
و بوسهی بيدار عشق
زُلالِ پوستم را.
۳- زايمان
چه سوزشی دارد درد؛
تيزیِ گَزليک وُ خارْ خارِ پوست.
بر استخوانها میکوبند
هزار مُشت؛
نيمۀ جان وُ بند بندِ شکافته تن.
فشار، فشار، فشار . . .
ملافهها را چنگ میزَنَد،
پردۀ نقرهای ابر تکان میخورَد؛
وهمِ سپيدِ آب وُ زبانِ خشک
که به سَقْ میچسبد.
فشار، درد، هلاکت . . .
کودکی عجول،
نيمۀ جان وُ بند بندِ شکافته تن.
فشار، فشار، فشار . . .
ملافهها را چنگ میزَنَد،
پردۀ نقرهای ابر تکان میخورَد؛
وهمِ سپيدِ آب وُ زبانِ خشک
که به سَقْ میچسبد.
فشار، درد، هلاکت . . .
کودکی عجول،
از تنگنای زُهدان میگريزد؛
هیجده سالگی را فريادم خط میاندازد.
در دَمی ناغافل
مخلوقم دَردش را بهجانم ريخته است.
۴- يائسگی
هیجده سالگی را فريادم خط میاندازد.
در دَمی ناغافل
مخلوقم دَردش را بهجانم ريخته است.
۴- يائسگی
چهل وُ نُه
سالگی را
پروای پچپچۀ پيرْآدميانِ ترسخورده نيست.
زمان، سرگيجه میگيرد
از شيدايیِ افشانِ گرتهها،
و پرتوِِ نوری که میتابد از آينهی ذهن،
رهايم میکند از فَربهیِ خرافه و خشم.
با شوقِ سبزِ شکفتن
تا دانشِ زلال محبّت
يائسگی، تلاش بیثمری دارد
زيرا که بوتهی قديمیِ قلبم
هرگز اين چنين سرخ، نروييده است.
پروای پچپچۀ پيرْآدميانِ ترسخورده نيست.
زمان، سرگيجه میگيرد
از شيدايیِ افشانِ گرتهها،
و پرتوِِ نوری که میتابد از آينهی ذهن،
رهايم میکند از فَربهیِ خرافه و خشم.
با شوقِ سبزِ شکفتن
تا دانشِ زلال محبّت
يائسگی، تلاش بیثمری دارد
زيرا که بوتهی قديمیِ قلبم
هرگز اين چنين سرخ، نروييده است.
شعر "چهار رُویش" برگرفته از کتاب "سلسله بر دست، در بُرج اقبال"،
این شعر همچنین در برگزیده ای از اشعار این کتاب و سه کتاب قبلیِ پرتو، در کتابی با همان نام "چهار رُویش"، منتشر شده است. چاپ دوم، انتشارات سندباد، لسآنجلس، 2010 میلادی
طرح روی جلد از گرافیست و هنرمند جهانی، نگار صمیمی آثاری
این شعر همچنین در برگزیده ای از اشعار این کتاب و سه کتاب قبلیِ پرتو، در کتابی با همان نام "چهار رُویش"، منتشر شده است. چاپ دوم، انتشارات سندباد، لسآنجلس، 2010 میلادی
طرح روی جلد از گرافیست و هنرمند جهانی، نگار صمیمی آثاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر