|
خانهای خیالی
کاوه مظاهری در هشتمین جشنواره بینالمللی سینماحقیقت با مستند «گزارشی درباره
مینا» در دو بخش مسابقه ملی (نیمه بلند) و مستند شهر، حضور دارد. مظاهری از
سال 1385 به صورت حرفهای در عرصه سینمای مستند و داستانی فعالیت دارد. «گزارشی درباره مینا» روایت سیزده روز از زندگی یک زن خیابان خواب در ایام عید
نوروز است.
چطور با مینا آشنا شدید؟
سال 1389 با خانم فاطمه عزیزی، در زمینه اعتیاد به صورت کتابخانهای و میدانی
تحقیق میکردیم. توی تحقیقات، با مینا روبه رو شدیم. بار اول که مینا را از
دور دیدم، فکر کردم که یک مرد است؛ توی یک خرابه با چند نفر دیگر نشسته بود.
ما رفتیم طرفشان و سلام و علیک کردیم. مینا به ما گفت «بفرمایید تو» در صورتیکه
نه خانهای وجود داشت و نه مفهوم رایج «تو» و «بیرون» آن جا معنی داشت. همانطوری
که در فیلم هم میبینید، جایی که مینا در آن زندگی میکند اصلا دیواری ندارد.
انگار در آن خرابه، مینا برای خودش خانهای خیالی ساخته بود و همین مسئله باعث
شد که بین آن همه آدم، من بیشتر روی مینا تمرکز کنم.
چرا قالب مستند را انتخاب کردید؟
اولش میخواستم یک کار داستانی بسازم. حتی بازیگر هم انتخاب کردم و کار را هم
کمی جلو بردیم. میخواستم یک بازیگر به عنوان نماینده من در همان لوکیشنی که
الان میبینید، به عنوان نماینده من حضور داشته باشد و صحنه را هدایت کند و
بقیه چیزها مستند باشد. بعد رفتم با رخشان بنیاعتماد صحبت کردم و تمام شرایط
را برای او توضیح دادم، ایشان گفت: «برو مستندش رو بساز، شاید بعدها خودش شد
یک بستری برای ساخت یک فیلم داستانی» بعد که رفتم سراغ ساخت مستند، کم کم فرم
و ساختار و همه چیزهای دیگر برام جدی تر شد و نتیجهاش شد همین فیلم فعلی.
چطور مینا را راضی کردید با شما همکاری کند؟
فکر میکنم به هر سوژهای میتوان نزدیک شد، منتها با روشِ مختص همان سوژه.
البته من هم قبول دارم که نزدیک شدن به سوژههای مرتبط با آسیبهای اجتماعی،
بسیار حساستر و پیچیدهتر است.
در عین حال که باید یخ رابطه را بشکنیم و فضای صمیمی به وجود بیاوریم، مدام
باید مرزهای اخلاقی را به خودمان یادآوری کنیم و حواسمان به سوژه مان باشد.
چون این ما هستیم که میدانیم دوربینمان میتواند چه بلایی سر سوژه بیاورد و
نباید از این تفاوتِ آگاهی سوء استفاده کنیم. در 8 ماهی که قبل از
تصویربرداری، من در آن پارک رفت و آمد داشتم، با تمام اهالی پارک آشنا شده
بودم. آنها هم اعتماد زیادی به ما داشتند و ما را جزئی از خودشان میدانستند.
من مثل خودشان بودم، با هم میخندیدم، غذا میخوردیم، حرف میزدیم، غر میزدیم،
حتی دعوا هم میکردیم. مثل دو تا دوست. برای همین نسبت به هم احساس راحتی میکردیم.
همین دوستی با کاراکترهای فیلم باعث شد که توی تصویربرداری، حتی یک پلان مخفی
هم نگیرم. ال سی دی دوربین همیشه باز بود و هرکسی آزاد بود که بیاید پشت
دوربین و ببیند من دارم از چی تصویربرداری میکنم. هر کسی هم که گفت از من
فیلم نگیر، من نگرفتم. در کل تمام تلاشم سر صحنه بر این بود که دوربین را جزئی
از جمع کنم.
به نظر شما انسانی نگاه کردن به یک سوژه در مستند یعنی چه؟
فکر کنم یعنی پرهیز از نگاه توریستی و سطحی نگرانه، دزدی نکردن در موقعیتهایی
که در لوکیشن وجود دارد. اگر هر کارگردان مستندی واقف بر این مسئله باشد که
وقتی از یک سوژه فیلم میسازد، به او لطفی نکرده، بلکه سوژه است که به
کارگردان لطف میکند؛ در این صورت ما بیشتر میتوانیم به خط قرمزهایی که در زندگی
سوژه هستند با دقت بیشتری نزدیک شویم و برای حریمها و اعتقادات سوژه احترام
قائل باشیم.
اما متاسفانه این اتفاق خیلی نمیافتد. توی کشور خودمان نمونههای زیادی هست
که فیلمها باعث بدتر شدنِ زندگی سوژه شده است. در یک مورد که من خبر دارم،
حتی منجر به قتلِ سوژه شده است. برای شخص من ساختن یا دیده شدن یک فیلم ارزش
این را ندارد که زندگی کسی که به خودی خود دچار انواع بحرانها است را بیشتر
به خطر بیندازم.
با توجه به اینکه در یک لوکیشن خاص و با یک سوژه خاص طرف بودید سختی کار در
این لوکیشن برای شما چه بود؟
هر کار سختیهای خاص خودش را دارد که جزو لذتِ آن کار است. توی این فیلم، ما
رسما توی ایدز و هپاتیت داشتیم غلت میزدیم! مدام هم باید حواسمان به وسایلمان
بود که کسی بلندشان نکند. هر آن احتمال دزیده شدنشان بود. مثلا یک شب که
باران باریده بود ما رفتیم سر تصویربرداری و چند نفر از همان کسانی که هر روز
باهاشان سلام و علیک داشتیم، آمدند تا همه وسایلمان را بدزدند، اما خدا را
شکر پلیسی که در آن حوالی بود با لباس شخصی مانع درگیری شد و نجات مان داد.
خود مینا و اطرافیانش هم خیلی در این پروسه حامی ما بود و اجازه نمیداد کسی
ما را اذیت کند.
چرا 13 روز عید را برای تصویربرداری انتخاب کردید؟
جواب این سوال را باید خود فیلم بدهد، اگر فیلم نتواند این سوال را جواب دهد،
فیلم موفقی نبوده است.
چرا دوربین تحرکی ندارد و ما اطراف محیط زندگی مینا را خیلی نمیبینیم؟
من در مورد یک آدمی به اسم مینا که در خانهاش دارد زندگی میکند و این خانه
یک خانه خیالی است فیلم ساختم. در واقع مینا برای حریم خودش یک چهار دیواری
فرضی قائل بود. من هم به خاطر اینکه نگاه مینا را به رسمیت بشناسم، برای
دوربینم حریم تعریف کردم. به خاطر همین یک سری دیوار ذهنی برای خودم در نظر
گرفتم و گفتم تا حد ممکن دوربینم نباید از این دیوارها بیرون برود و هر وقت
مینا از خانهاش بیرون رفت، دوربین من هم بیرون میرود.
آیا درست است که مستندساز خودش را در معرض خطر قرار دهد؟
در صورت نیاز بله. این سادهترین کاری است که یک مستندساز میتواند انجام دهد،
هر چند وجود خطر و کار در محیط خطرناک، دلیلی بر خوب شدن یک فیلم نیست؛ ولی
اگر قرار است در سوژه خطری باشد مستندساز باید خطر کند چون در غیر این صورت ما
را با یک سینمایی خنثی روبرو خواهد کرد.
چرا اعتیاد در حاشیه فیلمی است که سوژه اصلی آن مشکل اعتیاد دارد؟
فکر کردم اگر قرار باشد در مورد اعتیاد فیلمی بسازم، کار عبثی کردهام چون
خیلیها قبلا این کار را کردهاند. بنابراین سعی کردم روی اصالت شخصیت و زندگی
مینا فوکوس کنم، مثل همان خانهای که وجود ندارد، روابط اجتماعی مینا،
مادرانگیش و... مهمترین چیز برای من فردیت مینا بود نه لزوما یک زن معتاد و
مشکلاتش با اعتیاد.
آیا بعد از تصویربرداری، مینا رو دیدید ؟
خیلی زیاد و به دلایل مختلف. یکی از دلایلی که به فیلم ربط دارد، این بود که
بفهمم از بین کسانی که ازشان فیلم گرفتم، کسی هست که وضع زندگیش بهتر شده
باشد، یا نه. اگر وضعش بهتر شده بود، آن شخص را از فیلم حذف میکردم. نمیخواستم
برای زندگی شخصیشان مشکل درست کنم.
حتی اگر مینا هم وضعیتش بهتر میشد این کار را میکردید؟
صد درصد و اصلا فیلم را کنار میگذاشتم. کما اینکه قبلا این کار را زیاد
انجام دادهام. من هم مثل خیلی از فیلمسازان، کلی راش و نوار و هارد دارم که
به فیلم تبدیل نشدهاند و نخواهند شد.
|
|
برگرفته از سایت پایگاه خبری فیلم کوتاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر