از جهانم ويرانه هايي مانده است
پوشيده در مِه سنگينِ بامدادي.
پا كِشان از ميان آوار مي گذرم
در برابرِ تلواره اي مي ايستم
و از خود مي پرسم كه اين كوت
نشان از كدام خانه دارد؟
هر گشوده گاهي به دروازه اي بدل مي شود
و هر پاره ديواري به بارويي باشكوه.
درختانِ خاك آلود رخ مي شويند
و اسبي از درون مِه شيهه مي كشد.
كوراوغلوي روشن از راه رسيده است
تا مرا از زمين برگيرد
و با خود به دشتهاي باز برسانَد.
آه! جهان دوباره رنگ برمي گيرد
اشباح به كالبدهاي خود بازمي گردند
و با چشمانِ رخشانشان سخن مي گويند.
تا جهان، مرا ويران نسازد
من جهان را به چشم خود باز مي سازم.
27 فوريه 2002
بخوانيد:
"فصلنامه ي نگاه نو" تهران، شماره ي 104 با 9 شعر از مجيد نفيسي و
پوشيده در مِه سنگينِ بامدادي.
پا كِشان از ميان آوار مي گذرم
در برابرِ تلواره اي مي ايستم
و از خود مي پرسم كه اين كوت
نشان از كدام خانه دارد؟
از جهانم ويرانه هايي مانده استپا كِشان از ميان آوار مي گذرم
در برابرِ تلواره اي مي ايستم
و از خود مي پرسم كه اين كوت
نشان از كدام خانه دارد؟
مجید نفیسی
پوشيده در مِه سنگينِ بامدادي.
پا كِشان از ميان آوار مي گذرم
در برابرِ تلواره اي مي ايستم
و از خود مي پرسم كه اين كوت
نشان از كدام خانه دارد؟
هر گشوده گاهي به دروازه اي بدل مي شود
و هر پاره ديواري به بارويي باشكوه.
درختانِ خاك آلود رخ مي شويند
و اسبي از درون مِه شيهه مي كشد.
كوراوغلوي روشن از راه رسيده است
تا مرا از زمين برگيرد
و با خود به دشتهاي باز برسانَد.
آه! جهان دوباره رنگ برمي گيرد
اشباح به كالبدهاي خود بازمي گردند
و با چشمانِ رخشانشان سخن مي گويند.
تا جهان، مرا ويران نسازد
من جهان را به چشم خود باز مي سازم.
27 فوريه 2002
بخوانيد:
تصويرسازي نوشين نفيسي.
To see the picture please click at:
http://www.iroon.com/irtn/blog/6168/
For the
World Not to Ruin Me
By Majid Naficy
There are
remains of my world
Covered
in a heavy morning fog.
I drag
my feet through the rubble,
Stop at
every mound and ask myself:
Which
house does this pile belong to?
Every opening
changes into a gate
And
every broken wall into a majestic castle,
The
dusty trees wash their faces
And a
horse neighs from the fog’s midst.
The
sighted Koroghlu* has arrived
To lift
me from the ground
And
carry me with him to the open meadows.
Ah! The
world will regain colors,
Ghosts will
return to their bodies
And
speak with their shining eyes.
For the
world not to ruin me
I rebuild
the world to my eyes.
February 27, 2002
*-
Koroghlu, literally “son of a blind man” in Turkish, the hero of an Azerbaijani
folktale.. He fights against a feudal lord who has blinded his father.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر