چارلز تیلورCharles Taylor ، فیلسوف سیاسی، اجتماعی و تاریخی کانادائی،
و استاد فلسفه در دانشگاه مکگیل، فیلسوفی کاتولیک و خداباور است که "سکولاریسم"
را یک پدیدۀ مسیحی و اروپائی میداند، از این رو، او مسلمانان در اروپا و خارج از
اروپا را از این عرصه حذف میکند. ولی این موضوع بدین معنا نیست که Taylor توانائیهای عرصۀ مصرف سکولاریسم را محدود به جوامعی کند
که متعلق به فرهنگ مسیحیتاند.
چهره های سکولاریسم (5)
امّا تاکنون فکری را در رابطه با غیرمسیحیان دریافت نکرده ایم، چه در شرایط
اروپایی و یا در شرایط مستعمراتی، که نقشی در شکل گیری سکولاریسم مدرن ایفاء کرده
باشند. پیش از هرچیز سکولاریسم برای Charles Taylor یک پدیده مسیحی و اروپایی است و
از این رو او مسلمانان در اروپا و خارج از اروپا را از این عرصه حذف میکند. ولی
این موضوع بدین معنا نیست که Taylor
توانیهای عرصهء مصرف سکولاریسم را محدود
به جوامعی کند که متعلق به فرهنگ مسیحیت میباشند. بر اساس نقطه نظرات Taylor ایده سکولاریسم میتواند «سفر»
کند، اگر چه سکولاریسم در حوزهِ فرهنگی مسیحیت رشد کرده است، و اگر چه اسلام فاقد
آن کاتگوری است که با «سکولاریسم» از در گفتگو در آید، و یا جوامع اسلامی خود را
بگونه ای در رابطه ای با سکولاریسم قرار دهند که بعدها آنرا پذیرا باشند.
کوروش اعتمادی
10
دسامبر 2016
1.
دیدگاههای فلاسفه دوران معاصر در خصوص سکولاریسم
این بخش از ترجمه کتابِ چهره های سکولاریسم (sekularismens
ansikten)
اختصاص خواهد یافت به معرفی نقطه نظرات فلاسفه ای که تئوریهای آنها نقش تعیین
کننده ای در تدوین و شکل یابی مقوله سکولاریسم در دوران معاصر داشته اند. این
فلاسفه با یکدیگر هم معاصر بوده و جامعهء روشنفکری جهان در درک از مفهوم سکولاریسم
بسیار مدیون آنها است. از جمله این اندیشگران میتوان از Charles
Taylor, John Rawls و Jürgen Habermas و مردم شناسانی
چون Tala Asad و Saba Mahmood و
اسلام شناس نامی Abdullahi Ahmed An-Naim نام برد. از
این رو برای درک دقیقتر سکولاریسم بر نقطه نظریات این اندیشگران تأملی میکنیم تا
خط فاصل مفهوم واقعی سکولاریسم از مفاهیم تحریف شده از سکولاریسم متمایز شوند. از
این رو در آغاز بر اندیشه فیلسوف معاصر Charles Taylor متمرکز میشویم
که او برای تئوریزه کردن مفهوم سکولاریسم، بسیار متأثر از باورهای دینی خود
میباشد.
2.Charles Taylor
درنگی بر اندیشه های Charles Taylor
Charles Taylor (1931-) از نام آورترین فلاسفه
دوران معاصراست که اندیشه او نقش مرکزی در تدوین و تحول مقوله سکولاریسم در عصر
کنونی داشته است. Charles Taylor پرفسور در رشته فلسفه در دانشگاه McGill
مونترال و دانشگاه Northwestern در شهر Evanston میباشد. Charles Taylor
دکترای فلسفه خود را در سال 1961 از دانشگاه Oxford اخذ کرد و او
پایاننامه دکترا خود را زیر نظر پرفسور (1909-97) Isaiah Berlin به اتمام
رساند، فیلسوفی که بواسطه اعتقاد عمیق اش به لیبرالیسم شناخته شده میباشد. Taylor Charles در حزب
سوسیال دمکرات کانادا، New Democratic Party (NPD) ، یک فعال
سیاسی بود و تلاش بسیار کرد تا در دهه 60 میلادی به
پارلمان کانادا راه یابد و یکی از کرسیهای پارلمان این کشور را بخود اختصاص دهد.
Taylor از
منظر یک کنشگر سیاسی لیبرال، انتقادهای تندی را بر علیه حزب کمونیست کانادا مطرح
میکند. انتقادات او به حزب کمونیست کانادا بیشتر متمرکز بود بر نقش فرد و آزادیهای
فردی و نفی روابط اجتماعی که استقلال و فردیت انسان را نادیده میگیرد. اندیشه های
لیبرالیستی Charles Tyalor و احترام او به هویت فردی بیشتر
متأثر از فلسفه غرب در قرن شانزدهم است، ویژگی که برآمده از درون انسان معنا میشد.
این تفکر در واقع برای Taylor محوریت یک زندگی انسانی را تشکیل
میدهد و جوهرهِ دیالوگ اندیشه فلسفی او را پایه گذاری میکند. بر این اساس او تأکید دارد؛ که ما ابتداء تبدیل
به یک آکتور انسانی شدیم بواسطه شناخت هویت فردی خود در مقایسه با دیگران.
Taylor
معتقد است: «انسان هرگز خود را باز نخواهد یافت بدون ارجاع به دیگران که در محیط
پیرامونی او را احاطه کرده اند.» در این رابطه Taylor تأکید میورزد:
« یک ارتباط پایه ای بین هویت انسان و جهت گیریهای انسان در یک محیط اخلاقی وجود
دارد. با زبانی دیگر هویت ما موجب میشود تا ما در یک کاتگوری اجتماعی قرار گیریم
که قادر باشیم مابین آنچیزی که برای ما مهّم است و آنچیزی که برای ما مهّم نیست
تفاوت قائل شویم.» انتقاد به لیبرالیسم جدید نسبت به هویت انسان در اثری تحت عنوان
Sources of the self (1989) ، موضوع اصلی بحثی است که Taylor در این کتاب به
آن میپردازد. در این کتاب، Taylor وارد عرصهء مباحثی در
خصوص«سیاستهای جاری» در جامعه میشود و کتاب منشاء مباحث جدّی در بین جامعه شناسان
و فلاسفه در 1990 میلادی میشود.
سقوط کمونیسم موجود، توسعه روند جهانی شدن، تأیید خواستهای اقلیتهای اجتماعی
با اتصال آنها به نیازهای جوامع چند فرهنگی و چندگانگی ادیان در جوامع امروز از
جمله موضوعات دیگری است که Taylor همه آنها را به بحث میکشاند. نقطه
نظر اصلی برای Taylor در
این مباحث؛ هویت شخصی انسان است که در درجه معینی با تأیید و یا عدم تأیید از سوی
دیگران شکل خواهد گرفت. از این رو Taylor تأکید میورزد: «افراد و گروهای
اجتماعی متشکل از افراد بسیار آسیب پذیر خواهند شد از مردمان و جوامعی که موجودیت
و هویتهای اجتماعی آنها را تحقیر و مورد اهانت قرار میدهند.» Taylor
اشاره میکند: «در یک فرهنگ پلورالیسمی برای اینکه قادر باشیم فرهنگ را پیشرفت
دهیم، دولت میبایست با تصویب قوانین و اجرای وظایف معین، تضمین کننده ادامه حیات
یک جامعه چند فرهنگی و پلورالیزه شده باشد.»
Taylor معتقد است: «
تئوریهای لیبرالی موجود منکر تفاوتهای فرهنگی است بدین خاطر که لیبرالیسم حاکم
نمیخواهد هیچگونه توجهی به تفاوتهای واقعی جوامع که در حقیقت خواست شان تأیید هویت
آنها و ادامه حیات شان میباشند داشته باشد.» ره آوردهای لیبرالیسم مدرن؛ بی تفاوتی
به فرهنگهای متنوع و جهانی شدن است که از جمله مشکلاتی است که Charles Taylor با
آنها در نزاع میباشد.
از زاویه نگاه Charles Taylor ، دولت مدرن
نهاد سخنگویی است که میبایست بر اندیشه های معینی در خصوص زندگی خوب تکیه کند که
شهروندان آن را مشاهده و لمس کنند و پاسخگوی ایده آلهای آنها باشد. از این رو بزعم
او یک اتحاد سیاسی تنها در صورتی میتواند تداوم داشته باشد که ارزشهای مشترک
انسانی را مورد تأیید قرار دهد. بسیاری از فلاسفه و فمینیست های لیبرال، معضلات
فکری Charles Taylor را
درک میکنند از جمله آنکه او به خواستی مشروعیت میبخشد که از دولت میخواهد
ساختارهای فرهنگی و دینی گوناگون در یک جامعه را تأیید کند که در رابطه با حقوق
فردی است و این حقوق در پرنسیپ های برابری و حقوق بشر انعکاس یافته اند.
Taylor، باورش به کاتولیک را با تأثیر
پذیری از اندیشه های مُبلغین کاتولیک رفُرمگرای فرانسوی در دهه 50 میلادی شرح
میدهد. مُبلغین کاتولیکی که پایه گذار فرهنگ تسامح مابین کلیسای کاتولیک با
مدرنیت، دمکراسی و دگراندیشان مدافع حقوق بشر بودند که سند این تفاهم بعدها در
منشوری تحت عنوان Second Vaticanconciliate انتشار مییابد
که در بین سالهای 1962 تا 1965 بر سر آن
در واتیکان بحث و جدل گسترده ای درمیگیرد.
Second Vaticanconciliate نتیجه اختلافات
درونی کاتولیکها در کلیسای کاتولیک بود، و باور به آشتی با ادراکات مدرن که
نهایتاً از سوی Conciliate
تنظیم و فرموله میشود که با مخالفتهای سختی از درون کلیسا مواجه میگردد. Taylor
همچون دیگر دگراندیش مُبلغ کاتولیک، Hans Küng ، نسبت به چرخش
فکر محافظه کارانه ای که در کلیسا کاتولیک تحت رهبریت کاردینال Joseph Ratzinger و
سپس پاپ Benedicuts XVI
سازماندهی میشد، انتقادات شدیدی را مطرح میکند. Ratzinger یک موقعیت
مرکزی در رابطه با Second Vaticanconciliate بعنوان مشاور
کاردینال محافظه کار، Frings میداشت.
Ratzinger بزرگترین منتقد مستنداتی بود که در Second Vaticanconciliate در سال 1965 تحت عنوان Gaudium et Spes تنظیم و منتشر
شد. در Gaudium et Spes یک
نوع کاتولیکیسم انسانی مطرح بود که مدافع ارزشها و آزادیهای انسانی است و بر
تعلقات گوناگون عقیدتی تأکید دارد.
برای Ratzinger و دیگر مُبلغین
محافظه کار آلمانی که مستندات Gaudium et Spes را نمایندگی
میکردند، پذیرش توافق با ارزشهای سکولاریسم بسیار سنگین و دشوار میبود. Taylor در
اثر خود، Sources of the self (1989) ، به Ratzinger چون دین باوری
که به مسائل حقوق بشر بی توجه است اشاره میکند و خاطر نشان میسازد؛ منش او را
میتوان در آئین اوانگلیک ها
(evangelical) یافت.
شناسایی هویت خود با سند Second Vaticanconciliate چیزی است که Taylor
همراه با بسیاری دیگر از کاتولیکهای «جوامع غربی» آنرا اینگونه تفسیر میکند؛
«دگماتیسمی که کلیسای کاتولیک را در رابطه با مسئله تنظیم خانواده و خود تصمیم
گیری در خصوص سقط جنین مورد نظر دارد.» بطور نمونه وقتیکه پاپ Benedicuts XVI از
کشورهای کاتولیک افریقا در مارس 2009 بازدید میکرد به مردم هشدار میداد که به
بهانهء ترس از شیوع بیماری ایدز و یا
اچ.آی. وی (hiv/aids) از کُندوم (Condom) استفاده نکنند.
در بین منتقدین به اظهارات پاپ در خصوص نظر او در رابطه با اهمیتِ پرهیز از روش جلوگیری از بارداری در
کشورهای کاتولیک افریقایی، نام بسیاری از کاتولیکهای «غربی» نیز مشاهده میگردند.
در بین کتابهای Taylor ، A Secular Age
(2007) یکی
از مهمترین کتابهای این فیلسوف است که به رابطه سکولاریسم با دین اشاره دارد که در
این سالهای اخیر انتشار یافته است. برای Taylor کاملا روشن
است، در طی دو دهه اخیر در «جهان غرب» این بسیار ارزشمند بوده است که انسان در
خصوص دین بعنوان یکی از چندین ادراکات ممکن درباره شروط زندگی انسانها در جهان که
در اکثر مناطق جهان به معنای یک تغییر رادیکال در رابطه با چشم انداز زندگی در سطح
فردی و اجتماعی است، صحبت کند.
Taylor در واقع ادامه
دهنده نظریات فیلسوف و تاریخ نگار فرانسوی، Marcel Gauchet، میباشد که در
کتابی تحت عنوان The Disenchantment of the World: A
Political History of Religion (1977)
استدلال میکند که زندگی در یک جامعهء مذهبی کاملا به معنای دیگری است در مقایسه با زندگی انسان که در دوران اقتدار
سکولاریسم تجربه میکند. Taylor در مقدمه ای در چاپ انگلیسی کتاب Gauchet
مینویسد: « دوران سکولار بمعنای قطع رابطه رادیکال با ادراکات دینی است.»
برای Gauchet این نکته کلیدی
است که مسیحیت تبدیل به دینی شد که در پایان مشکلاتی را برای دین بوجود آورد.
بر
اساس نظریات Taylor،
وقتی جوامع «غربی» سکولار شدند، او این تحول را «درک سوم» از مقوله سکولاریسم
ارزیابی میکند، و در این خصوص مینویسد: «ما در عمل از جامعه ای گذر کردیم که
ناممکن میبود تا بطور ثابت بخدا باور نداشته باشد و دین را یک امر خصوصی تلقی کند،
و در مقابل این تغییرات یک فرصت انسانی بوجود آید که ما را به پلورالیسم رهنمود کند.» این تفسیرات بدین معنا
بود که اندیشه ها و باورهای بسیار گوناگونی در بین مردمان متفکر وجود دارند که با
یکدیگرهم توافقی ندارند. یعنی انسان باورمند و غیرباورمند در کنار یکدیگر، زندگی
خود را در شرایط ابهام آمیز و تردیدها نسبت به پرسشهای اساسی سپری میکنند.
این فرم
جدید از دینمداری که با سکولاریزه شدن جوامع رشد یافت، همراه بود با به حاشیه
راندن دین که در واقع این تحول پایه اصلی توسعه مدرنیت بحساب میایند. بی اعتقادی
یک نقطه نظر مسلط است و نه یک نقطه نظر هژمونی طلب در زندگی روشنفکری و آکادمیک که
بدینوسیله امکانات گسترده ای بدست آورد تا در دیگر عرصه های زندگی اجتماعی خودش را
بر دیگران تحمیل کند.
این بدین معنا نیست که باورها و ترغیب های دینی در جهان مدرن
غیرقابل تصور هستند. امّا از یک سو یک سری نظر و منش ها در وضعیت دیگر اجتماعی
وجود دارند؛ از نظامیگری آتیسم گرفته تا خداپرستان ارتُدکس، که از آنها دفاع میشود
و آنها نمایندگی گروه های مختلف اجتماعی را میکنند. منابع اخلاقی هم در جامعه مدرن
بصورت انسجام یافته ای وجود دارند. در اینجا میشود یک گمان زنی از یک انتقاد کور
از سوی Taylor
علیه دینمداران در جوامع پسا مدرن حدس زد که فکر میکنند هژمونی غیر دینی،
استدلالهای دینی را بطور کامل در زندگی اجتماعی کمرنگ خواهند کرد. Taylor
معتقد است که آنها نمایندگی چندین درک را میکنند، و تأیید پلورالیسم در جوامع پسا
مدرن در حقیقت بدین معنا است که انسان میپذیرد که دینداری به برتری جویی های خاص
منجر نمیشود، و این بسود آزادی است که هیچ چشم اندازی به زندگی سّلطه خود را بر
جامعه تحمیل نکند.
برای Taylor این
در واقع طبیعت انسان است که در جستجوی مفاهیم در توضیحات و اداراکاتی باشد که بر
خود انسان اعمال میشود. Taylor این جستجو را دست یافتن به «کمال»
معنا میکند. و بزعم او دینداری شخصی فقط یکی از اشکال این «کمال» است. Taylor بین
خودش و Gauchet در
رابطه با اغوای دینمداری در دوران سکولاریسم تفاوتهایی را قائل است، نه فقط از این
منظر که یافتن مفاهیم از طریق یک جستجوی شخصی توضیح داده شود. Taylor
میگوید که او نمیتواند این کاراکتر از دین را که Gauchet آنرا یافته است
بپذیرد که تأکید میورزد یک انسان بیگانه، دین را فقط یک پدیده کامل فرهنگی میبیند.
Taylor در
کتاب خود، A Secular Age (2007:584)، مینویسد:« رهایی و انقلاب دو روی
یک سکه هستند» که دریچه ای را میگشایند بر این مبنا که دین و غیر دین ضرورتهای بهم
پیوسته یک جامعه مدرن هستند. این بدین معنا نیست با فرض به حاشیه رانده شدن دین
توسط بی دینان، دین بعنوان یک درک تاریخی محو خواهد شد.
Taylor در پی یافتن چیز دیگری است که
مسیحیت را با سکولاریسم مدرن، دمکراسی و حقوق بشر آشتی بدهد. اگر کتاب او، A Secular Age،
مورد انتقاد قرار میگیرد صرفاً بدین خاطر است که Taylor تأکید دارد که
سکولاریسم مدرن نتیجه قطعی تحولات درونی و پیشرفتهای فکری مسیحیت اروپایی است. این
تحول گاه بصورت جدی چیزی را خاطر نشان میسازد که از خلال آن میتوان نگاه یک
دینمدار مسیحی نسبت به سکولاریسم را اینگونه ارزیابی کرد؛ که مسیحیت یک پیش زمینهء
ضروری و کافی جهت رشد سکولاریسم در اروپا بوده است. علاوه بر آن برای Taylor
همگونی و درهم آمیخته شدن انساندوستی و دینمداری مدرن مسیحی رویداد غیرمترقبه ای
نیست، چرا که بزعم او هردوی این دو تفکر دو فرزند در مسیحیت جدید میباشند.
علیرغم توسعه روشنگری و آگاهی هنوز در بسیاری از ملاحظات مهّم، تفاوتهایی را
بین سکولاریسم و حوزه های دینی مشاهده میکنیم. اندیشه علمی در درجه بالایی با اندیشه های دینی در تخالف
میباشد. بطور نمونه نخستین گروه خدا ناباوران و دگراندیشان تاریخ اروپا چون Thomas Hobbes, Baruch Spinoza, Friedrich Nietzsch وPierre Bayle تقریبا در
اندیشه Taylor یک
محدودیت مکانی را مییابند. Taylor از این واقعیت چشم پوشی میکند که کلیساها در اروپا بویژه کلیسای کاتولیک، با توسعه سکولاریسم در اروپا
به مخالفت برخاستند.
رشد سکولاریسم مدرن اروپایی پیش از هر چیز تاریخ آشتی و تسامح
بین مسیحیت و مدرنیت نبود، بلکه تاریخ یک نزاع بر سر اقتدار سکولاریسم و یا کلیسا
بر جوامع بوده است. در همین رابطه منابع معتبر دیگری وجود دارند که تأکید میورزند؛
دولت سکولار که در قرن پانزدهم و سپس شانزدهم در اروپا شکل میگیرد، هیچ ارتباطی به
دوران رفرم در مسیحیت ندارد که ادعا میشود مسیحیت سرآغاز پیشرفت سکولاریسم مدرن در
اروپا بوده است.
مسیر پیشرفت تاریخ اندیشه و تأثیر درکهای «غیر غربی» و «غیر مسیحی» متعلق به
موضوعاتی نیستند که Taylor به آنها علاقه مند نباشد. تاریخ
«جهان اسلام» در عمل بسیار حیرت زده از اندیشه و توصیف های Taylor میباشد. و
انتظاری دیگری هم از فیلسوفی که پیش از هر چیز در تاریخ فلسفه اروپایی تحصیل کرده
است نمیرود که این چنین بی اعتماد نسبت به فرهنگ و اندیشه «غیر غربی» و «غیر
مسیحی» باشد. امّا این همچنان دستاوردی خواهد بود که Taylor در باره جهان،
اندیشه ای را حفظ کند که در حوزه های درک و دانش از هم گسیخته است تا جهان بهم
پیوسته ای که در آن نفوذ تاریخی همه جانبه است. امّا تاکنون فکری را در رابطه با
غیرمسیحیان دریافت نکرده ایم، چه در شرایط اروپایی و یا در شرایط مستعمراتی، که نقشی
در شکل گیری سکولاریسم مدرن ایفاء کرده باشند.
پیش از هرچیز سکولاریسم برای Taylor یک
پدیده مسیحی و اروپایی است و از این رو او مسلمانان در اروپا و خارج از اروپا را
از این عرصه حذف میکند. ولی این موضوع بدین معنا نیست که Taylor توانائیهای عرصهء
مصرف سکولاریسم را محدود به جوامعی کند که
متعلق به فرهنگ مسیحیت میباشند.
بر اساس نقطه نظرات Taylor ایده سکولاریسم
میتواند «سفر» کند، اگر چه سکولاریسم در حوزهِ فرهنگی مسیحیت رشد کرده است، و اگر
چه اسلام فاقد آن کاتگوری است که با «سکولاریسم» از در گفتگو در آید، و یا جوامع
اسلامی خود را بگونه ای در رابطه ای با سکولاریسم قرار دهند که بعدها آنرا پذیرا
باشند. چرا که به نظر Taylor؛ درک این که سکولاریسم چه مفهومی
دارد مختلف هستند و امکاناً سکولاریسم در جوامع اسلامی بدان شکلی که در جوامع سنتی
مسیحی پذیرفته شده اند مورد قبول واقع نخواهد شد. و این مشکلی است تحت عنوان
«رفتارهای ناپاک» که در اندیشه Taylor از یک محدودیت مکانی برخوردار
است. این موضوع میتواند در ارتباط با روابطی باشد که Taylor فرهنگها را عرصه ای برای تحقق «زندگی خوب» میبیند،
و اشاره میکند فرهنگها یا با یکدیگر حس تفاهم دارند و یا مرزبندی، و ادامه حیات
برای آنها یک هدف میباشد.
این برای Taylor کاملا روشن است
که آنها را «ارزشهای قوی» بنامد، ارزشهایی که بنظر میرسد خوب هستند بی آنکه آنها
را آروز کرد، و این پیش فرضی است که بتوان چون یک انسان کمال یافته زندگی کرد.
امّا این ارزشهای قوی فقط میتوانند در اتحاد های اجتماعی و فرهنگی معینی وجود
داشته باشند. این بدین مفهوم است تئوری سیاسی Taylor بگونه ای فاقد
نگاه تیزبینانه و دقیقی نسبت به نتایج اجتماعی برای افرادی است که در تعارض با
فرهنگ «رفتارهای ناپاکی» قرار میگیرند و از این رو در تخالف با چنین چارچوبهای
فکری اجتماعی، فرهنگی، و دینی، خواستار «فرهنگ پاکی» میشوند.
این بدین معنا نیست که Taylor توجهی به قدرت جذبِ جوامع پیشرفته
لیبرال و سرمایه داری مصرفی ندارد. Taylor اشاره دارد یک
چنین جوامعی بطور کلی بتنهایی قادر نیستند از ضرب آهنگ اشکال زندگی در خود محافظت
کنند، اگر خود را ایزوله نکنند. Taylor معتقد است سکولاریسم امر «اجتناب
ناپذیری» است، چرا که این طبیعت دولتهای مدرن است، و دولت دمکراتیک فقط در حوزه
های تأییده شده عمومی میتواند رسمیت یابد که همان دفاع از آزادی شهروندی و نیازهای
آنها معنا میگردد. بعنوان یک شهروند دولت دمکراتیک میبایست هویت سیاسی خود را از
تعلقات اعتقادی ام جدا کنم، و این تفاوت میبایست تبدیل به موضوعی شود برای
تفسیرهای ثابت دیگری.
Taylor در آخرین تلاشهای خود برای آکادمی
گفتمان در باره سکولاریسم استدلال میکند: « برای اینکه بتوانیم در خصوص سکولاریسم
اندیشه های نو طرح کنیم، میبایستی اهداف اساسی مان را در رژیم های سکولار بشکل
نوینی فرموله کنیم.» Taylor
اشاره میکند: «سکولاریسم میبایست اینگونه تعریف گردد؛ تلاش برای یافتن اشکال واقعی
و هماهنگ از زندگی مسالمت آمیز مشترک مابین نهادهای دینی.» او میگوید:
«ما
میبایست اهمیت های خاص مفهوم «سکولاریسم» که در تاریخ «غربی» رشد یافتند نادیده
بگیریم و به یک مدل اساسی از سکولاریسم باز گردیم. منظور مدلی نیست که بر پرنسیپ
های از قبل معین شده تکیه میکند، بلکه هدف ساختن مدلهایی است برای تفاهم دوجانبه.
این تلاشی بود که John Rawls کرد که نا موفق شد.» Taylor در
مقاله ای در سال 1998 بر اساس نظر Rawls استدلال میکند چرا تفاهم دوجانبه
تنها روش ممکن است که منجر به تحقق سکولاریسم در جوامع پیچیده معاصر میشود.
لیبرالیسم مرحله ای که Rawls نمایندگی آنرا میکند چیزی است که Taylor
قسمت بزرگی از موقعیت خود را با آن پیوند میزند که در مقابل استدلال میکند، که این
میتواند چیزی دیگر از تغییر دوگانه در آثار Taylor شناسایی گردد. Rawls تئوری در باره
لیبرالیسم سیاسی که بزودی ما خود را بر آن متمرکز خواهیم کرد، جایگاهی مرکزی در
تئوری سکولاریسم مدرن مییابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر